در حال رانندگی در جاده ای بودم و گرم بحث با مسافری که در مسیر گذشتن از روستایی سوارش کرده بودم. جوانی حدودا 20 ساله بود که به شهر برای کار می آمد، به ناگاه حرفم را قطع کرد و گفت: نگه دار آقا!
بی درنگ پیاده شد و با چند قوطی خالی نوشابه که انسان های بی فکر در جاده انداخته بودند، برگشت و جلوی پایش گذاشت و با لبخندی اشاره کرد برویم.
گفتم : از این ها در اطراف بسیار است؛ نمی شود همش ترمز زد.
جوان گفت : اطراف را نمی دانم، ولی در جاده هر چه ببینم، کرایه اش را می دهم تا ترمز کنند و بر دارم. علتش را جویا شدم .گفت:
با برادرم در همین جاده با موتور در شبی تاریک در حال برگشتن از شهر بودیم که یک بطری نوشابه تعادلمان را برهم زد و به زمین خوردیم و او بر اثر شدت ضربه همان لحظه در گذشت و من به شدت مصدوم شدم...
دیگر انگار صدای جوان را نمی شنیدم و لحظاتی که حتی تکه کاغذی بر زمین انداخته بودم، از پیش چشمم می گذشت و بیشتر احساس گناه می کردم.
از آن روز شعاری را بر هر جا توانستم نوشتم:
" زباله ای از زمین بردار تا برادرم زنده بماند!"
شما هم با حفاظت از محیط زیست به سلامت خود کمک کنید .
لطفا این پست را به اشتراک بگذارید