دفتر اشعار احسان افشاری
::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::
صفحه اصلی انجمن ورود عضویت خوراک نقشه تماس با ما
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

صفحه اصلیدفتر شعر و مشاعرهدفتر اشعار احسان افشاری

تعداد بازدید : 555
نویسنده پیام
contemontcristo آفلاین


ارسال‌ها : 352
عضويت : 4 /2 /1394
محل زندگي : بوشهر
سن : 14
تشکر ها: 43
تشکر شده : 75
دفتر اشعار احسان افشاری
مهر در سجاده ام پنهان بماند بهتر است
کفر ما در سایه ی ایمان بماند بهتر است

عشق و رسوایی خطر دارد زلیخای عزیز
یوسفت در گوشه زندان بماند بهتر است

در دلم نفرین و بر لب آفرین دارم ولی
ماجرا بین لب و دندان بماند بهتر است

بعد از این از عشق ما در کافه های انزوا
نقش مرموزی ته فنجان بماند بهتر است

بی سلامی آمدی پس بی خداحافظ برو
عشق بی آغاز بی پایان بماند بهتر است

امضای کاربر : هر جای دنیایی دلم اونجاس

من کعبه مو دور تو میسازم

من پشت کردم به همه دنیا

تا رو به تو سجاده بندازم


جمعه 04 اردیبهشت 1394 - 13:37
وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
contemontcristo آفلاین


ارسال‌ها : 352
عضويت : 4 /2 /1394
محل زندگي : بوشهر
سن : 14
تشکرها : 43
تشکر شده : 75
پاسخ : 1 RE دفتر اشعار احسان افشاری :
کیشم به چشمهای تو کافرکیش
ماتم به چشمهای تو با ماتم
صد پشت من حواله ی خنجر شد
قلب تو بود خانه ی امواتم

با چکمه روی برف نمی رقصی
چون برف روی بام نمی آیی
گلهای سرخ دست تو می بینم
با تیغ انتقام نمی آیی

از مرده اعتراف نمی گیری
هذیان روزهای غم انگیزم
آتش بکش تمام خیابان را
من پشت پایت آب نمی ریزم

دیگر لباس سرمه اییت بانو
از روی بند رخت نمی افتد
پاییز ناگوارتری دارد
برگی که از درخت نمی افتد

امضای کاربر : هر جای دنیایی دلم اونجاس

من کعبه مو دور تو میسازم

من پشت کردم به همه دنیا

تا رو به تو سجاده بندازم


جمعه 04 اردیبهشت 1394 - 13:37
ارسال پیام وب کاربر نقل قول تشکر گزارش
contemontcristo آفلاین


ارسال‌ها : 352
عضويت : 4 /2 /1394
محل زندگي : بوشهر
سن : 14
تشکرها : 43
تشکر شده : 75
پاسخ : 2 RE دفتر اشعار احسان افشاری :
ای کاش فریبی به سرابم ببرد
تا کشف دقیقه های نابم ببرد
یا روی درخت سیب بیدار شوم
یا زیر درخت کاج خوابم ببرد

امضای کاربر : هر جای دنیایی دلم اونجاس

من کعبه مو دور تو میسازم

من پشت کردم به همه دنیا

تا رو به تو سجاده بندازم


جمعه 04 اردیبهشت 1394 - 13:38
ارسال پیام وب کاربر نقل قول تشکر گزارش
contemontcristo آفلاین


ارسال‌ها : 352
عضويت : 4 /2 /1394
محل زندگي : بوشهر
سن : 14
تشکرها : 43
تشکر شده : 75
پاسخ : 3 RE دفتر اشعار احسان افشاری :
شاعر در این زمانه‌ی تنها

دلشوره‌ی تمامِ قرون است



در سرزمینِ ماه گرفته

ساعت همیشه راس جنون است



آن سوی پرده‌های حصیری

هوهوی تازیانه می‌آمد



از کوچه‌های سرخِ زمستان

تنهایی‌ام به خانه می‌آمد



روحی که پشت پنجره دیدم

رقاصِ کافه‌های عدم بود



در گوشِ کوچه‌های زمستان

تنها صدا،صدای عدم بود



تنهایی‌ام زنی‌ست که هر شب

همخوابه‌ی تمامِ صداهاست



یک زن که از تمامِ جهانش

چیزی به جز سکوت نمی‌خواست



تاریکیِ تمامِ زمینم

غربت‌کِشِ عبورِ زمانم



تنها مگر به سیلیِ سیلاب

خود را از این جنون بتکانم



من پیشگوی فاجعه بودم

دیوانه‌ای که غارِ خودش بود



در سالنی به وسعتِ هستی

تنها در انتظارِ خودش بود



آری منم تفاله‌ی خلقت

محصولِ یک دعای نکرده



آدم گریزِ قبله‌ی متروک

شیطانِ سجده‌های نکرده



آری منم ترانه‌ی اندوه

خاکسترِ رباعیِ خیام



مردی که جرعه جرعه زمین ریخت

در خواب‌های یک زنِ بدنام



من هر چه برگ دور و برم بود

صرفِ حروفِ باطله کردم



ته مانده‌ی حضورِ خودم را

با نیستی معامله کردم



دنبال یک نگاهِ موافق

هر جای شهر سایه کشیدم



در عمقِ کوچه‌های بزهکار

از سایه‌ها کنایه شنیدم



تاوانِ خنده‌های مکرر

بغضِ دقایقِ سگی‌ام بود



بعد از تو این هوای سرنگی

تنها رفیقِ تو رگی‌ام بود



مقصد کجاست،رفتن و رفتن

از باد راهِ خانه نپرسید



من از تبارِ سوختگانم

از من شناسنامه نپرسید



من انتشارِ مزه‌ی خونم

دلشوره‌ی تمامِ قرونم



یادم نیار چشمِ تَرم را

آوارهای پشتِ سرم را



بهتر که سهمِ خاطره باشی

طوفانِ پشتِ پنجره باشی



ما هر دو از قبیله‌ی دردیم

چیزی به هم اضافه نکردیم



دعوت به انصرافِ خطر باش

مومن به عشقِ زودگذر باش



دیگر به اعتراف رسیدم

اِی اتفاقِ دست نخورده



برقی که قعرِ چشمِ تو دیدم

نورِ ستاره‌ای‌ست که مُرده



هی تکه تکه چوب بیانداز

تا شعله بی‌قرار بماند



هی تکه تکه چهره بسوزان

شومینه گرمِ کار بماند



آه اِی قطارِ منحرف از ریل

دنبال ایستگاهِ خودت باش



از اشتباهِ رابطه بگذر

جبرانِ اشتباهِ خودت باش



با کوپه‌های شن‌زده رفتم

در ساعتِ تگرگ رسیدم



با قاشقِ خمیده‌ی شعرم

جان کندم و به مرگ رسیدم



شالِ تو روی چوب لباسی

پیچید دورِ گردنِ خانه



کنجِ اتاق برزخی‌ام کرد

این قتل عام‌های شبانه



مرگ از دریچه‌ها معما

بر خوابِ شهر سایه کشیده



از زیر پای عالم و آدم

هر روز چارپایه کشیده



من از تو یادگار ندارم

غیر از همین جنونِ تماشا



غیر از مسیرهای نرفته

غیر از قرارهای مبادا



پشتِ کدام صورتِ بودن

پنهان کنم حماقتِ خود را



باید کجای خانه بریزم

شن‌زارهای ساعتِ خود را



آینه‌ها دروغ نگفتند

من چهره در سراب کشیدم



از وحشتِ خروس شنیدم

خود را به رختخواب کشیدم



باید که در خودم یَله باشم

صیاد و طعمه و تله باشم



می‌ترسم از روایتِ آوار

از سنگ‌های پنجره آزار



می‌ترسم از بخارِ دهان‌ها

از جیک و پوکِ تیر کمان‌ها



می‌ترسم از پرنده‌ی آزاد

از دست‌های خونیِ صیاد



دل خوش نکن به آن‌ورِ میله

آنجا کرانه‌های خروش است



پرواز را به خاطره بسپار

این آسمان پرنده ‌فروش است



بیرون شروع دربه‌دری‌هاست

دارالعماره‌ی ننه سرماست



بشنو صدای هق‌هقِ ابرم

من واپسین دقایقِ ابرم



خط خورده‌ی جهانِ مچاله

یک سوگواریِ همه ساله



از عشق خُرده برده ندارم

جز سیبِ گاز خورده ندارم



چشم از غروبِ منظره بستم

تا در خودم گریسته باشم



جدی نگیر فلسفه‌ها را

من زیستم که زیسته باشم



ما بر درختِ رابطه هر بار

نقاشیِ فریب کشیدیم



با فکرِ آن بهشتِ معلق

در کافه‌ها دو سیب کشیدیم



سیلی بزن کبود ترم کن

سنگین بچاق و دودترم کن



چرخی بزن که کام بگیرم

از قلبم انتقام بگیرم



من با خودم قرار ندارم

تابوتم و مزار ندارم



در مشتِ بسته‌ی چمدانم

چیزی به جز غبار ندارم



سرقفلیِ مغازه‌ی دردم

جز شعر کسب و کار ندارم



حُکمت قبول،دست بخوابان

من جرئتِ قمار ندارم



سگ لرزه‌ی درختم و دیگر

جز یک زبانِ هار ندارم



سگ لرزه‌ی درخت ندیدی

اِی میوه‌ی نشسته به کرسی



باید که عمقِ سوختنم را

از جعبه‌های میوه بپرسی



آری منم که وقتِ تلافی

قلبِ تو را به درد نیاورد



دیوانه‌ای که هر چه تبر خورد

ایمان به فصلِ سرد نیاورد



من در غبارِ خاطره‌ها گم

تو در نقابِ منظره‌هایی



او منتظر کنار درختان

لعنت به این هوای سه‌ تایی



من را ببند،پنجره کافی‌ست

بیرون سکوتِ هرزه‌ی برگ است



تصویرِ کاج‌های خیابان

آوازِ دسته‌جمعیِ مرگ است



دیوانه روحِ دربه‌درش را

در کوچه جا گذاشت،نگردید



من رفته‌ام که بازنگردم

دنبالِ یادداشت نگردید





امضای کاربر : هر جای دنیایی دلم اونجاس

من کعبه مو دور تو میسازم

من پشت کردم به همه دنیا

تا رو به تو سجاده بندازم


جمعه 04 اردیبهشت 1394 - 13:38
ارسال پیام وب کاربر نقل قول تشکر گزارش
contemontcristo آفلاین


ارسال‌ها : 352
عضويت : 4 /2 /1394
محل زندگي : بوشهر
سن : 14
تشکرها : 43
تشکر شده : 75
پاسخ : 4 RE دفتر اشعار احسان افشاری :
از چهره افروخته شمعی داری

پیداست بنای قلع و قمعی داری


با هر کس و ناکسی نشستی جز من

زیبایی منحصر به جمعی داری

امضای کاربر : هر جای دنیایی دلم اونجاس

من کعبه مو دور تو میسازم

من پشت کردم به همه دنیا

تا رو به تو سجاده بندازم


جمعه 04 اردیبهشت 1394 - 13:39
ارسال پیام وب کاربر نقل قول تشکر گزارش
contemontcristo آفلاین


ارسال‌ها : 352
عضويت : 4 /2 /1394
محل زندگي : بوشهر
سن : 14
تشکرها : 43
تشکر شده : 75
پاسخ : 5 RE دفتر اشعار احسان افشاری :
خورشید به دریا زد و برخاست بخارم

تا ابر شوم بر سر چتر تو ببارم


تو میوه ی درباری یک شاخه دوری

من میوه ی افتاده به چرخ تره بارم


ته دست نشستی ، پی آزار که هستی ؟

ای آس دل گمشده بر میز قمارم !


رفتی که نیایی و نیامد خبر از تو

یک روز می آید که می آیی به مزارم


تا چشم رفیقان به نگاه تو نیافتد

بر شیشه ی تصویر تو خوابیده غبارم


ای شاخه گل روز ملاقات ندیدی

بعد از تو چه آمد سر پاییز و بهارم...


صدبار قلم تیز شد و خاطره نگذاشت

یک جمله شکایت به نگارم ، بنگارم


دامان تو چین دارد و دیوار ، بلند است

دستم برسد یا نرسد شکرگزارم

امضای کاربر : هر جای دنیایی دلم اونجاس

من کعبه مو دور تو میسازم

من پشت کردم به همه دنیا

تا رو به تو سجاده بندازم


جمعه 04 اردیبهشت 1394 - 13:39
ارسال پیام وب کاربر نقل قول تشکر گزارش
contemontcristo آفلاین


ارسال‌ها : 352
عضويت : 4 /2 /1394
محل زندگي : بوشهر
سن : 14
تشکرها : 43
تشکر شده : 75
پاسخ : 6 RE دفتر اشعار احسان افشاری :
من کجا با که قراري ابدي داشته ام

در تابوت تو را پنجره انگاشته ام


کي کلاه از سرم افتاد زمستان آمد

کي دو تا ابر به هم خورد که باران آمد


کفش ترديد به پا کردم و راه افتادم

شادم از اينکه به اين روز سياه افتادم


بعد هر نامه زدي زير الفباي خودت

کفش پا کردم و ... رفتي پي دنياي خودت


خانه تابوتم و مبهوت نخواهي آمد

سبدم پر شده از توت نخواهي آمد


آمدي نعش غزل باخته را جان بدهي ؟

جنگل سوخته را وعده باران بدهي ؟


عاقبت عشق به يک خاطره مي پيوندد

کفش مي سايد و مي خندد و در مي بندد


مي رسي نامه بر باد ولي بعد از مرگ

من تو را مي برم از ياد ولي بعد از مرگ



امضای کاربر : هر جای دنیایی دلم اونجاس

من کعبه مو دور تو میسازم

من پشت کردم به همه دنیا

تا رو به تو سجاده بندازم


جمعه 04 اردیبهشت 1394 - 13:39
ارسال پیام وب کاربر نقل قول تشکر گزارش
contemontcristo آفلاین


ارسال‌ها : 352
عضويت : 4 /2 /1394
محل زندگي : بوشهر
سن : 14
تشکرها : 43
تشکر شده : 75
پاسخ : 7 RE دفتر اشعار احسان افشاری :
چه استراحت خوبی است در جوار خودم

خودم برای خودم با خودم کنار خودم


همین دقیقه که این شعر را تمام کنم

از این شلوغ ِ شما می روم به غار خودم


به سمت هیچ تنم را اشاعه خواهم داد

به گوش او برسانید رهسپار خودم


چه لذتی است که یک صبح سرد پاییزی

کنار پنجره باشم در انتظار خودم


گلی نزد به سرم زندگی اجازه دهید

خودم گلی بگُذارم سر مزار خودم


اگرچه این همه سخت است نازنین بپذیر

دلم به کار تو باشد سرم بکار خودم

امضای کاربر : هر جای دنیایی دلم اونجاس

من کعبه مو دور تو میسازم

من پشت کردم به همه دنیا

تا رو به تو سجاده بندازم


جمعه 04 اردیبهشت 1394 - 13:40
ارسال پیام وب کاربر نقل قول تشکر گزارش
contemontcristo آفلاین


ارسال‌ها : 352
عضويت : 4 /2 /1394
محل زندگي : بوشهر
سن : 14
تشکرها : 43
تشکر شده : 75
پاسخ : 8 RE دفتر اشعار احسان افشاری :
از شمس می نویسی و با ماه می پری

در مشت سیب سرخی و بر پشت خنجری


موی طلایی تو کجا روی من کجا

هندوی سبزه را چه به بازار زرگری


من در کدام پرده فراخوانده می شوم

خود پرده می کشانی و خود پرده می دری


تا راه می زنم که ببینم ، مخالفی

تا آه می کشم که بگویم ، مکدری


تو ، لذت مکاشفه در باغ های مست

من قفل زنگ خورده جامانده بر دری


هم در غزل غزال تو را جست رودکی

هم در قصیده قصد تو را داشت انوری


کابوس رد پای تو را خواب دیده ام

از هرچه بگذریم ... مبادا که بگذری

امضای کاربر : هر جای دنیایی دلم اونجاس

من کعبه مو دور تو میسازم

من پشت کردم به همه دنیا

تا رو به تو سجاده بندازم


جمعه 04 اردیبهشت 1394 - 13:41
ارسال پیام وب کاربر نقل قول تشکر گزارش
contemontcristo آفلاین


ارسال‌ها : 352
عضويت : 4 /2 /1394
محل زندگي : بوشهر
سن : 14
تشکرها : 43
تشکر شده : 75
پاسخ : 9 RE دفتر اشعار احسان افشاری :
دور از تو آن جهان موازی رصد نشد

دیگر قطاری از وسط کوچه رد نشد


بعد از سه شنبه ایی که تو رفتی بهار رفت

آن روزهای آبی بند و بار رفت


تاریخ ها طلوع و غروبی نداشتند

تقویم ها سه شنبه ی خوبی نداشتند


دیوانه بازی من و طوفان شروع شد

بعد از تو مرگ و میر خدایان شروع شد


لبهای قرمزت به دریغی بدل شدند

آن بوسه ها به خواب عمیقی بدل شدند


من زیر سنگ ماندم و خاکستری شدم

چون سایه ایی که پشت سرت می بری شدم


آیینه را شکستم و تکرار کم نشد

یک آجر از بلندی دیوار کم نشد


دیگر به انتهای خیابان نمی رسم

با موی چتری تو به باران نمی رسم ...

امضای کاربر : هر جای دنیایی دلم اونجاس

من کعبه مو دور تو میسازم

من پشت کردم به همه دنیا

تا رو به تو سجاده بندازم


جمعه 04 اردیبهشت 1394 - 13:43
ارسال پیام وب کاربر نقل قول تشکر گزارش
contemontcristo آفلاین


ارسال‌ها : 352
عضويت : 4 /2 /1394
محل زندگي : بوشهر
سن : 14
تشکرها : 43
تشکر شده : 75
پاسخ : 10 RE دفتر اشعار احسان افشاری :


دردا که سرنوشت يقين احتمال شد

چيزي که صرف حال نشد صرف قال شد


انسان به کشف مساله هاي جديد رفت

يک آن هميشه هرگز و ممکن محال شد


هر کس به ماجراي جهان داد پاسخي

هر پاسخي مسبب صدها سوال شد


آن ميوه ايي که چشم نشان کرده بود نيز

وقتي به پاي شاخه رسيديم ، کال شد


هي گوسفند ! باخبري پشم گرده ات

در کارخانه هاي جنون رفت و شال شد ؟


حافظ خبر شدي که ورق هاي شعر تو

در دست هاي کودک آواره فال شد ؟


اي صلح با خبر شده ايي که براي صلح

هر روز خون جمعيتي پايمال شد ؟


اين جنگلي است مسخ کننده که شير آن ،

آنقدر شير ماند که روزي شغال شد

امضای کاربر : هر جای دنیایی دلم اونجاس

من کعبه مو دور تو میسازم

من پشت کردم به همه دنیا

تا رو به تو سجاده بندازم


جمعه 04 اردیبهشت 1394 - 13:44
ارسال پیام وب کاربر نقل قول تشکر گزارش
برای نمایش پاسخ جدید نیازی به رفرش صفحه نیست روی تازه سازی پاسخ ها کلیک کنید !



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.